زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
علی جونعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره
محمد جونمحمد جون، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
بابای مهربونمبابای مهربونم، تا این لحظه: 44 سال و 5 ماه سن داره
مامان مهربونممامان مهربونم، تا این لحظه: 39 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
وبلاگ زیبای منوبلاگ زیبای من، تا این لحظه: 3 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
زهراجون دوست قشنگمزهراجون دوست قشنگم، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
زینب جانمزینب جانم، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

3 تا فرشته کوچولو

اینجا میخواهم به خانواده ام باشم....

اخرین پست تیر 99 محمد عزیزم

سلام به شما دوستان امروز که اومدم برای برادر مهربونم محمد بنویسم این روزا محمد خیلی به نقاشی علاقه مند شده وهمش داره مدادرنگی و شابلون نقاشی میکشه البته تلوزیون هم میبینه کارتون های مورد علاقه اش گروه شب نقاب   مبارزان کهکشانی  نیک و نیکو و ببعی اینارو خیلی خیلی دوست داره و عروقت شروع میشه میشینه و میبینه این چند وقت دارم بهش اشکال هندسی  شمارش اعداد و رنگ ها رو یاد میدم البته رنگهارو بلده و همه رو میگه محمد جونم بعضی وقت هاهم ماشین بازی میکنیم و خیلی دوست داره             به من میگه اجی و خیلی شیرین میگه راستش وقتی 1سال و نیمش بود همه چیزارو میگفت دادا بابا ماما ولی نمیدونم چر...
30 تير 1399

اشنایی با من

سلامخیلی ممنون از همراهیتون من زهرا هستم و از این به بعد من در وبلاگ پست میزارم امیدوارم راضی باشید البته تالان هم من در وبلاگ مطلب میزاشتم🤗
23 تير 1399

سفرنامه شمال خرداد 99قسمت دوم

مابعد از شام دیگه خیلی خسته بودیم رفتیم خوابیدیم ولی زهرا نشست سریال ستایش دید😉نمیدونم چرا دخترم اینقدر سریال ستایش رو دوست داره فکرکنم دلیلش این باشه که از قسمت اول فصل اول دیده بود و دوست داشت دنبال کنه😖بالاخره صبح شد و صبحانه خوردیم بعدش رفتم گوگل سرچ کنم ببینم جاهای دیدنی نزدیک پره سر کجاست که یک دفعه عکس منطقه سوباتان رو دیدم و تصمیم گرفتم بریم اونجا با اینکه 2ساعت راه بود بعدش وسایل رو جمع کردیم و ساعت 11راه افتادیم انقدر هوا گرم بود که ساعت 12 و سی دقیقه بچه ها حالشون بد شد نگه داشتیم تصمیم گرفتیم دیگه نریم برگشتیم ولی دقتی داشتیم برمیگشتیم یه جایی رو اون وسط دیدیم رفتیم پایین دیدیم وای چه جای باصفایی قشنگ یه دریاچه بزرگ کنارش بود و ه...
23 تير 1399

سفرنامه شمال خرداد 99قسمت اول

سلامی دوباره امروز می خواهم از سفرمون به شمال  به همراه دایی بچه ها و برادر خودم بنویسیم😇ما چهار شنبه صبح زود راه افتادیم به طرف پره سر که اونجا برادرم ویلا داره😉ما تقریبا ساعت 14 ظهر به اونجا رسیدیم و ناهار خوردیم و استراحت کردیم بعد با دریا دریا کردن بچه ها مواجه شدیم🤩ساعت 6 بود که وسایل رو جمع کردیم و طرف دریا رفتیم و خیلی زود رسیدیم چون دریا خیلی نزدیک به ما بود😍اونجا که رسیدیم سریع حصیر پهن کردیم و نشستیم بچه هاهم دوییدن سمت شن ها پسرم علی یا برادر زاده ام که اون هم اسمش علی است و 4 ماه از پسرم کوچکتر است شن بازی کردند🤩محمد هم با برادر زاده ام سینا که 3 ماه از پسرم بزرگتر است رفتن طرف اب و اب بازی کردند دخترم زهرا هم...
23 تير 1399

تولد 3 سالگی محمدجونم

سلامی دوباره😂این بار می خواهم برای پسر کوچکترم بنویسم😆2 سال قبل نتونستم برای پسرم جشن بگیرم و.تصمیم گرفتم امسال یه جشن خیلی خوب برای محمدم بگیرم🤩چندروز قبل از تولد رفتیم برای خرید تم تولد😆تا وارد مغازه شدیم محمد دویید سمت تم ماشین مکویینی😆وگفت من اینو میخوام من چندتا تم دیگه بهش پیشنهاد کردم ولی پسرم همون تم رو میخواست خلاصه تم ماشین مکویینی رو براش خریدیم اومدیم بیرون فردا رفتیم برای سفارش کیک چون من میخواستم همه ی تولد مثل هم باشه کیک ماشین مکویین سفارش دادم🤗فردا روز تولد بود و من خیلی خوشحال بودم فردا شد و روز تولد فرا رسید من همه ی کار هامو انجام دادم تا اینکه ساعت 8 شب شد همه ی مهمون ها اومدن ولی کیک رو هنوز نیاورده بودند😖ما نشستیم...
21 تير 1399

درباره کوچولو هام

سلام به تمام نی نی وبلاگی ها😂همونطور که  نام صفحه ام است من 4 تا فرشته دارم ولی در حال حاضر من 3 تا کوچولو دارم و یدونه تو راهی😂نام فرشته های من  زهرا جون علی جون  محمد جون
20 تير 1399
1